زاهد و درويشي زاهد و درويشي كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند، سر راه خود دختري را ديدند در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد. وقتي آن دو نزديك رودخانه رسيدند دخترك از آن ها تقاضاي كمك كرد. درويش بي درنگ دخترك رابرداشت و از رودخانه گذراند. دهقان پير با ناله ميگفت: نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesآبان 1390مهر 1390 AuthorsیاسLinks
کیت اگزوز
تبادل
لینک هوشمند
Specificفال حافظجوک و اس ام اس قالب های نازترین LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
کد بازی آنلاین |